معنی گریه و نوحه

واژه پیشنهادی

گریه و نوحه

مویه

زاری-شیون-ناله-بکا-نیوه-گریستن-نالیدن-

زنجموره-رثا

مرثیه.زجه .

فزع-ژح-فغان-فریاد

حل جدول

لغت نامه دهخدا

نوحه

نوحه. [ن َ / نُو ح َ / ح ِ] (از ع، اِ) بیان مصیبت. گریه کردن به آواز. (غیاث اللغات). آواز ماتم. شیون. (آنندراج). گریه به آواز بلند. زاری. ناله. فریاد و فغان. (ناظم الاطباء). ندبه. مویه. مویه گری. زاری بر مرده.گریستن مرده را. زبان گرفتن برای مرده:
به نوحه درون هر زمانی به زار
چنین گفت با نامور شهریار.
فردوسی.
ای پیشه کرده نوحه به درد گذشته عمر
با خویشتن همیشه همیدون همی ژکی.
k05l) _rb> p ssalc="rohtua">لؤلؤی.p/>rb>فروتنی نمود و استرجاع کرد بعد از آنکه غصه و نوحه بر او مستولی شده بود. (تاریخ بیهقی ص naps ssalc="thgilhgih" rid="rtl">013naps/>).rb>چرخ گردون بسی برآورده ست rb>نوحه و نوحه گر ز معدن سور.rb> p ssalc="rohtua">ناصرخسرو.p/>rb>ای سلیمان بیار نوحه ٔ نوح rb>که پری از میان مردم شد.rb> p ssalc="rohtua">خاقانی.p/>rb>آنگه به نوحه بازپس آئید پیش حق rb>بهر بقای شاه تضرع برآورید.rb>p ssalc="rohtua">خاقانی.p/>rb>گیتی ز دست نوحه به پای اندرآمده rb>رخنه به سقف هفت سرای اندرآمده.rb> p ssalc="rohtua">خاقانی.p/>rb>ای آنانکه در صحبت من یگانه... می باشید، دامن همت جمع آورید و همت برگمارید و مرا در نوحه یاری کنید و در مرثیت انبازی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص naps ssalc="thgilhgih" rid="rtl">544naps/>).rb>آن نوحه گری در او اثر کردrb>او نیز به نوحه دیده تر کرد.rb> p ssalc="rohtua">نظامی.p/>rb>بگریست به های های و فریادrb>کرد از پدرت به نوحه در یاد.rb> p ssalc="rohtua">نظامی.p/>rb>سائلی بگذشت و گفت این گریه چیست rb>نوحه و زاری ّ تو ازبهر چیست ؟rb>p ssalc="rohtua">مولوی.p/>rb> || شعری که در ماتم و سوگواری با صوت حزین و ناله و زاری می خوانند. (ناظم الاطباء). اعم از سوگواری برای کسی که تازه مرده یا برای امامان شیعه. (فرهنگ فارسی معین). مرثیه.rb>- _ (نوحه آراستن، بساط ماتم برپا کردن. سوگواری کردن. عزا گرفتن:
چو با رستم آیم به کین خواستن
بباید تو را نوحه آراستن.
فردوسی.
- نوحه داشتن، ماتم داشتن. عزاداری کردن:
می رسد فصل خزان و غم خود نیست مرا
نوحه بر اهل چمن همچو صنوبر دارم.
سلیم (از آنندراج).
- نوحه درگرفتن، نوحه سرائی کردن:
آرزوی تو مرا نوحه گری تلقین کرد
کآروزی تو کنم نوحه ٔ تر درگیرم.
خاقانی.
- نوحه ساختن، نوحه سراییدن. مرثیه خواندن. نوحه سرائی کردن:
بسازید نوحه به آواز رود
به بربط همی مویه زد با سرود.
فردوسی.
- نوحه سراییدن، نوحه کردن. نوحه خواندن. نوحه خوانی کردن. در عزای کسی مرثیه و نوحه خواندن:
تا دمی ماند ز من نوحه گران بنشانید
وارشیداه کنان نوحه سرائید همه.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 408).
- نوحه سرودن، نوحه کردن. (یادداشت مؤلف).
- نوحه نمودن، نوحه کردن:
با خود غزلی همی سگالید
گه نوحه نمود و گاه نالید.
نظامی.


نوحه گری

نوحه گری. [ن َ / نُو ح َ / ح ِ گ َ] (حامص مرکب) زاری و ناله و گریه به آواز بلند. (ناظم الاطباء). عمل نوحه گر. رجوع به نوحه گر شود:
ای بلبل جغدگشته وقت است
کز نوحه گری نوات جویم.
خاقانی.
آرزوی تو مرا نوحه گری تلقین کرد
کآرزوی تو کنم نوحه ٔ تر درگیرم.
خاقانی.
آن نوحه گری در او اثر کرد
او نیز به نوحه دیده تر کرد.
نظامی.
- نوحه گری کردن، نوحه کردن. نوحه خوانی کردن. شیون و فغان برداشتن:
هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا کند همی نوحه گری ؟
خیام.
آدم و حوا بخروشیدند و نوحه گری میکردند. (قصص الانبیاء ص 26).
چند در چند همی بینم جور
چه کنم گر نکنم نوحه گری ؟
خاقانی.


گریه

گریه. [گ ِرْ ی َ / ی ِ] (اِمص) اسم مصدر گریستن.اشک ریختن. گریستن. اشک. سرشک. (حاشیه ٔ برهان چ معین). آب از چشم ریختن. (آنندراج). بُکاء: خم، گریه ٔ سخت. حَنین، گریه در بینی. (منتهی الارب):
بمیرد چون بگرید سیر تا هشیار پندارد
که چیزی جز که گریه نیست ترکیب تن و جانش.
ناصرخسرو.
با پسر این چنین مثل زد سام
گریه بهتر ز خنده بی هنگام.
سنایی.
هیچ شک نیست اندرین گفتار
گریه آید ز خنده ٔ بسیار.
سنایی.
غمزه ٔ اختر ببست خنده ٔ رخسار صبح
سرمه ٔ گیتی بشست گریه ٔ چشم سحاب.
خاقانی.
گفت که خاقانیا آب رویت چون نماند
آب رخم هم به آب گریه ٔ زارم ببرد.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 754).
گریه ای با صدق بر جانها زند
تا که چرخ و عرش را گریان کند.
مولوی.
زگریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است.
حافظ.
- امثال:
از پی هر گریه آخر خنده ای است.
مرد آخر بین مبارک بنده ای است.
مولوی.
گریه آید ز خنده ٔ بسیار
سنایی
گریه اش در آستین است، فوراً گریان میشود. زود به گریه می افتد.
گریه ٔ به وقت بهتر از خنده ٔ بی وقت است.
گریه ٔ بی سوز نباشد.
گریه دام زن است.
گریه در خواب مایه ٔ شادیست
بندگی از مؤنت آزادیست.
سنایی.
گریه را هم دل خوش می باید.
گریه ٔ زن مکر زن است.
گریه ٔ گوزن به از خنده ٔ شیر. (آنندراج).
برای هر یک از امثال فوق رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. صاحب آنندراج درباره ٔ صفات گریه آرد: گریه ٔ آبدار، گریه ٔ آتش عنان، گریه ٔ آهسته، گریه ٔ ارغوانی، گریه ٔ بی اختیار، گریه ٔ بی رنگ، گریه ٔ پا در رکاب، گریه ٔ پهنادار، گریه ٔ تلخ، گریه ٔ جگرپرداز، گریه ٔ خونی، گریه ٔ دانه دار، گریه ٔ در گلو، گریه ٔ دروغ، گریه ٔ دشت گرد، گریه ٔ رنگین، گریه ٔ زارزار، گریه ٔ سرشار، گریه ٔ شاداب، گریه ٔ شبانه، گریه ٔ شمرده، گریه ٔ شور، گریه ٔ صحرایی، گریه ٔ طفلانه، گریه ٔ طوفان خروش، گریه ٔ طوفان نژاد، گریه ٔ غلطان، گریه ٔ گرم، گریه ٔ گسسته مهار، گریه ٔمرجانی، گریه ٔ مستانه، گریه ٔ نمکین. و از تشبیهات گریه است:
- برق گریه:
باشدز برق گریه لبالب درون ما
چون میجهد ز ناوک ابر تو خون ما.
میرزامعز فطرت (از آنندراج).
- تسبیح گریه:
بود زنده مؤذن در خرابات
کندتسبیح گریه در مناجات.
حکیم زلالی (از آنندراج).
- سیم گریه:
گشته رایج از رواج شوق سیم گریه ام
از گداز بوته ٔ غم در غبار افتاده ام.
ظهوری (از آنندراج).
- شبنم گریه:
از شبنم گریه سبز گردد
ناکاشته دانه در گل ما.
طالب آملی (از آنندراج).
- شراب گریه:
شهنشه را چو جوش باده سر شد
دماغش از شراب گریه تر شد.
حکیم زلالی (از آنندراج).
- عروس گریه:
نی لعلش آتشین و نه یاقوتش آبدار
هرگز عروس گریه چنین بی صفا نبود.
طالب آملی (از آنندراج).
- موج گریه:
بخت سیاه صیقلی از موج گریه ساخت
خورشید عکس آینه ٔ روشن من است.
ظهوری (از آنندراج).
- نمک گریه:
عید آمد و در هر طرف میکده دام است
بر ما نمک گریه ٔ مستانه حرام است.
میررضی دانش (از آنندراج).


نوحه سرایی

نوحه سرایی. [ن َ / نُو ح َ / ح ِ س َ] (حامص مرکب) عمل نوحه سرای. رجوع به نوحه سرای شود.
- نوحه سرایی کردن، نوحه خوانی کردن. نوحه گری کردن. نوحه خواندن.


نوحه خوانی

نوحه خوانی. [ن َ / نُو ح َ / ح ِ خوا / خا] (حامص مرکب) عمل نوحه خوان. رجوع به نوحه خوان شود. || (اِ مرکب) مجلسی که در آن نوحه خوانند. (فرهنگ فارسی معین).
- نوحه خوانی کردن، نوحه خواندن. رجوع به نوحه خواندن و نوحه خوان شود.


نوحه سرای

نوحه سرای. [ن َ / نُو ح َ / ح ِ س َ] (نف مرکب) نوحه سراینده. نوحه گر. که نوحه سراید. که نوحه خوانی کند:
گهی معرف سازد به ناکسی خود را
گهی کجا نهم این کاسه گاه نوحه سرای.
_ (l50k) _
سوزنی.
یاور گرگم به وقت بره ربودن
پیش شبان باژگونه نوحه سرایم.
سوزنی.
|| (اِ مرکب) خانه ٔ نوحه. (یادداشت مؤلف). سرای نوحه. ماتمکده. عزاخانه.


نوحه گاه

نوحه گاه. [ن َ / نُو ح َ / ح ِ] (اِ مرکب) جای نوحه و عزا و ماتم. ماتمکده. ماتمسرا. عزاخانه. غمکده:
یک روز به نوحه گاه مجنون
می شد سخنی چو درّمکنون.
نظامی.

فرهنگ معین

نوحه

(نُ حِ) [ع. نوحه] (اِ.) زاری، ناله.

فرهنگ عمید

نوحه

آنچه در مراسم سوگواری و عزاداری خوانده می‌شود،
(اسم مصدر) گریه‌و‌زاری و شیون بر مرده، مویه،

معادل ابجد

گریه و نوحه

310

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری